هستی هستی ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

نفسم.......عشقم....

جالبه!

1392/5/29 11:07
نویسنده : مامانی
806 بازدید
اشتراک گذاری

مردی ناخوش و خسته شده بود از اینکه باید هر روز به سر کار برود درحالیکه همسرش در خانه به سر میبرد >>>>>>>>و بعلاوه به او حسودیش شد، چرا که همسرش بسیاری تعاریف و آرزو و تبریک در روز زن دریافت کرده بود >>>>>>>> >>>>>>>دلش خواست که همسرش بفهمد که او چه کارهایی انجام میدهد >>>>>>>:پس آرزو کرد >>>>>> >>>>>>خدای عزیزم، من هر روز، روزی 8 ساعت سر کار میروم درحالیکه همسرم فقط در خانه میماند. میخواهم او بداند که من چه سختی را تحمل میکنم. پس تقاضا دارم که اجازه دهی بدن من و او با هم جابجا شود، تنها برای یک روز. آمین >> >>>>>>خداوند با حکمت بیکرانش آروزی مرد را برآورده کرد >>>>>>فردا صبح مرد به عنوان یک زن، از خواب بیدار شد >>>>>>از جایش برخاست >>>>>>برای همسرش صبحانه حاضر کرد، بچه ها را بیدار کرد >>>>>> >>>>>>لباس های مدرسه بچه ها را مرتب کرد، به آنها صبحانه داد >>>>>>ناهارشان را بسته بندی کرد، آنها را به مدرسه برد >>>>>>به خانه برگشت و لباسها را برای بردن به خشکشویی برداشت >>>>>>آنها را به خشکشویی داد و به بانک رفت تا حساب پس انداز باز کند >>>>>>به خواروبار فروشی رفت >>>>>>سپس خریدهایش را به خانه برد >>>>>>قبضها و صورتحسابها را پرداخت کرد و مانده حسابها را در دفتر خرج بررسی کرد >>>>>>جای خاک گربه را تمیز کرد و سگ را حمام کرد >>>>>>ساعت دقیقا 1 شد >>>>>>و با عجله تختها را مرتب کرد >>>>>>لباس ها را شست >>>>>>جاروبرقی کشید، گردگیری کرد و کف آشپزخانه را جارو و طی کشید >>>>>>به سرعت رفت به مدرسه تا بچه ها را بردارد و در راه خانه با هم بحث کردند >>>>>>شیر و کیک برایشان ریخت >>>>>>و بچه ها را سازماندهی کرد تا تکالیفشان را انجام دهند >>>>>>سپس میز اتو را برداشت و در حین تماشای تلویزیون لباس ها را اتو زد >>>>>>ساعت 4:30 بعدازظهر, >>>>>>سیب زمینیها را پوست کند و سبزی ها را برای درست کردن سالاد شست >>>>>>گوشت قل قلی درست کرد و لوبیاهای تازه را برای شام آماده کرد >>>>>>بعد از شام >>>>>>آشپزخانه را تمیز کرد و ماشین ظرفشویی را روشن کرد . >>>>>>لباسها را تا کرد، بچه ها را حمام کرد و آنها را خواباند >>>>>>ساعت 9 شب >>>>>>او بسیار خسته بود و با اینکه هنوز همه کارهای روزانه اش تمام نشده بود به تختخواب رفت تا عشق بازی کند >>>>>>صبح روز بعد >>>>>>:او بیدار شد و سریع کنار تختش زانو زد و گفت >>>>>>خدایا! من نمیدانستم که به چه چیزی داشتم می اندیشیدم. من خیلی اشتباه کردم که به خانه ماندن همسرم حسودی می کردم. خواهش میکنم، آه، آه، لطفا بیا قرارمان را برگردانیم. آمین >>>>>>:خداوند با حکمت بیکرانش پاسخ داد >>>>>>پسرم میدانم که اکنون درس خود را آموختی و من خوشحال خواهم شد که همه چیز را به روال گذشته اش بازگردانم. اما تو باید 9 ماه صبر کنی چرا که دیشب باردار شدی‏"

پسندها (2)

نظرات (0)